امیر بینظیر – ریسمان
قبل قائله ختم، قائله پیری
توو قالب قد یه قامت دیو
گم گشته دل تو ساحل غم
ولی محکم و نگاهه باکرهگیش
میخنده همچو صاحب درد
دلتنگه اما عاشق قتل
قاتل زمان،تو دامان قبیله
اَ ریشه و دودمانِ خالق من
اگه راستشو بخوای بی قضاوت بشینی
آسون میشه سختیش، حس آرامشه درد
بهای خواسته ها، رویاهایی که داشتیم
ولی زندگی بازم هنو تو تصاحب به مرگ
اگه مث من تا اونجا که پاهات میره رفت
بودی مثل من، رویاهات بزرگ بوده بد
تو جبری که حتی سخته باورشم
هنوزم عاشقم عاملم خالقشم
اگه راستشو بخوای تو نمایش من
یه حلقهست به دورم هم خیرو شر
وقتی هستم که میدونم لازمشم
هنو رویامو دارم تو آرامشم
میرم نظریه ها بم قانع بشن
یه انفجار، ریسمانا پاره بشن!
خودم واسهی عابرا چشمه بشم
اونجا تو دل کویر که دوریم از شهر
اگه مث من جلو آینه بشینی
اگه مث من باشی تا از زاویه ببینی
دیگه نمیتونی زندگیتو نادیده بگیری
وقتی دلمون تنگ میشه هر ثانیه میمیریم
همه سیاهیا جمع،تو قالب سفیدی
آدم زیادیا کم،با قلبت که رفیقی
کلی گذشت تا به نتیجه رسیدی
فهمیدی بیرونی بُعدی
یه حالتی بی شکل
وسطه میونی از پُلی
که تموم نمیشه
این بی حالتیم یه حالت از حالت عادیشه
وقتی نمیدونی چی میشه تا آخره این شعر
چی قراره بشه بداهه ولی حالیشه
جا پرت کلمه ها، ها میکنه
بخار ، بخاره رو شیشه
انگشتش بی اراده قلب میکشه
حالش خوبها ... ولی داره درد میکشه
شاید همین باعث میشه تو فاصله بگیری
شاید اونم حالیشه نمیخواد نادیده بگیری
ادمارو میدیدی میمیرن واسه کی
بعد سردرگمی گُنگیو! واسه چی
جناح خودتو پس میزنی
جا آینده میخوای به گذشته دست بزنی
تغییری تو نتیجه نی
زانوهای خاکیت که خم میشه
خم میشه
دوباره وصل به زمین
اوو همین بود اینجا نگهش داشت
چی نذاشتی براش؟ چی دیگه کم داشت
از امروز که زد به امید فرداش
فرداش رسیدو ریخت همه برگاش
دید منها لا زاویه ها
تنها با ثانیه ها
میشد هرروز سخت تر
دید دوستا رفیقاشم همه رفتن
دید دلخوشه به حرفای دلِ دفتر
نیس میل هیچی
نیس حاله گله کردن
بندشو وا کرد کفششو پا
بست رفت تا هرجا که
جا داره جا
بسه سردرگمی دیگه کافیه ها
من کافیه برام همین قافیه ها
کافیه منم گاهی حالی به حالم و
کافیه همین تو باقیِ راه
به توفیق حق میده جانی به حالم
این ماهه کامل امشب رو به ماستو
امشب همچی بی کمو کاست
دمش گرم اون این شبو خواستو
دمت گرم توهم مهمون ما
زندونیا ،زندون بانه زندونیای
زندون بانه زندونیان
این سفره پهنه پذیرا بدونه یه ریال
منو تو مث هم
غیره اینم به ما نمیاد
تو تاریکیو ظلم، که ظلمت بپاستو
قدرت همیشه پر ادعاست
تفکر بجای هر التماس که
که تحقق میونه این جمله هاست
زندونیا... تو حضور تو !
یاداور خاطراتی اَ خوبیان
رو دوشمون آزادی خونه میخواد
سنگینه ولی نی به زور زیاد